آینازآیناز، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

فرشته کوچک زندگی ما

ناز ناز من 14 ماهگیت مبارک

عزیز دلم روزا مثل باد میگذزه و هر روز بزرگتر و خانوم تر میشی اونقد عکس گرفتن ازت مشکل شده که نگو اصلا یه جا آروم نمونی که عکست بگیرم تازگیا علاقه خیلی شدید پیدا کردی به شو و موزیک کنترلو میاری که برات  بازش کنم و وقتی مورد شو مورد علاقه  ات نباشه اعتراض میکنی وقتی که بابایی از سرکار میاد زودی دستشو میگیری و میبریش که تابت بده فر میکنی فقط بابا بلد که تاب بازیت بده چون صبحا اصلا به من نمی گی اینجا هم داریم افطاری میریم خونه مامان افروز  با هزار مصیبت عکست گرفتم ...
27 تير 1393

ائل گلی

آینازم اینجا 13 ماهه هستی  و داری تو ائل گلی واسه خودت کیف میکنی البته قبلش رفته بودیم آزمایشگاه واسه تست  کلیه بابایی که سنگ داره فقط میگی بزارمیت زمین راه بری و دستتم ول میکنی یعنی کلا یه کارایی میکنی که از رفتنمون پشیمون میشی   هرکاری کردم که دستتو از دهنت بکشی تا عکس بگیرم ولی نشد ...
27 تير 1393

شیطون مامان

اینم از روزی که آیسانم دوچرخه اش آورده بود خونه مامان جون تا تو حیاطشون دوچرخه سواری کنه طفلی نمی دونست دوچرخه اشو صاحب میشی دایی علی خواست لطفی کنه وشما از دوچرخه یه فیضی ببری ولی دیگه پایین اومدن از دوچرخه  شد واسه ما یه آرزو قربونش برم آیسان هم کاری نداشت ...
11 تير 1393

اولین کفش

اینم اولین کفشی بود که باهاش تاتان کردی از وقتی این کفش هارو برات خریدیم چون صدا داره راه رفتنت خیلی  بهتر شده نازنینم : اگر چیزی را خواستی وبه آن نرسیدی بدان خدا بهترش را برایت در نظر گرفته ...
11 تير 1393

شیرین کاریهای تک دخملم

عزیز دلم این روزا اونقد شیطون شدی که اصلا وقت نمی کنم پشت کامپیوتر بشینم چه برسه به اینکه  چیزی برات تایپ کنم  وقتی میام تا کامپیوتر روشن کنم زودتر از من اونجایی و زود دگمه کیس و می زنی و خاموش می کنی و بعد خوشت می /اید هی روشن هی خاموش میکنی تا به جایی می رسه پا میشم و از پریز در می ارم تاهم خیال تو راحت بشه هم من عزیزمامان بعد یه هفته از تولدت تونستی تنهایی راه بری  و هر روز هم بهتر ازدیروز  میشی بعضی وقتا اونقد زمین میخوری که آخرش خودت هم عصبانی میشی وقتی اولین کفشاته  خریدیم دو قدم رفتی و دیدی صدا میده از مغازه تا خونه مامان جون پیاده اومدی و وقتی میخواستیم بغلت بگیریم اونقد گریه میکردی...
6 تير 1393
1