عزیز دلم این روزا اونقد شیطون شدی که اصلا وقت نمی کنم پشت کامپیوتر بشینم چه برسه به اینکه چیزی برات تایپ کنم وقتی میام تا کامپیوتر روشن کنم زودتر از من اونجایی و زود دگمه کیس و می زنی و خاموش می کنی و بعد خوشت می /اید هی روشن هی خاموش میکنی تا به جایی می رسه پا میشم و از پریز در می ارم تاهم خیال تو راحت بشه هم من عزیزمامان بعد یه هفته از تولدت تونستی تنهایی راه بری و هر روز هم بهتر ازدیروز میشی بعضی وقتا اونقد زمین میخوری که آخرش خودت هم عصبانی میشی وقتی اولین کفشاته خریدیم دو قدم رفتی و دیدی صدا میده از مغازه تا خونه مامان جون پیاده اومدی و وقتی میخواستیم بغلت بگیریم اونقد گریه میکردی...